با مامان زولبیا و بامیه درست کردیم! بخاطر کم خونی و ضعیف بودنم، هربار که بلند میشدم زمین از زیر دست و پام میرفتت و فرو میرفتم توی یک تاریکی موقتی:) اولین بار که این دنیای تاریک موقتیو تجربه کردم شش سالم بود، با ترس به مامان گفتم 
+مامااان یه لحظه چشمام همه جارو سیاه دیدد 
#درست میشه:) 

رفیقم که نامزد کرده آهنگهای عاشقانه زیاد میزاره توی استاتوس واتس آپ. از یک آهنگ خوشم اومد ولی خوب از نظر من زیادی عاشقانه‌ست-_- به درد من یکی نمیخوره*_* 

در پی چشمت شهر به شهر خانه به خانه شدم روانه 
گل عشقم را چیدی دانه به دانه چه عاشقانه

.



یه سردرد وحشتناک توی سرم رژه میره، هم اتاق جان هم پنجره رو باز کرده و باد سرد و ملایمی که وارد اتاق میشه سردردمو قلقلک میده-_-  برای همین خیلییی خوشحالم برای زندگی جدیدی که در روزهای نه چندان دور اتنظارمو میکشه:) از هم اتاق جانِ لجباز خسته شدم! خدا به حق همین روزهای عزیز هدایتمون کنه و بس^_^ 

آرام آرام آتش به دلم زدی
بنشین که خوش آمدی رویای من 
این تو این جان من 
شوق چشمان من
عاشق ها میکشی زیبای من


در آینده دکتر خواهم شد و دکتر هارو قبول ندارم! تا عزرائیل جانمو نبینم دکتر برو نیستم! شاید بخاطر اینه که بچه بودم، تا میگفتم آخ، مامان بدو بدو منو میبرد دکتر-_-  کاش هیچوووقققققققتتتتتتت بزرگ نمیشدم! کاش همون کوچولوی مامان می‌موندم:)



#عنوان هیچ ربطی به متن نداره و یک جمله از آهنگ هست



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها